ناخواسته انگشتان کسی را میجستم
میگرفتم – میبوییدم
تنها، کوتاه است
تنهایی، بلند
از چشمها گذشتم، و اصرارِ دستان
دستانی دیگر
و جستن ، فعلِ پریشانی است
اندوه، بلند است
اندوهگین کوتاه
تنها گذشتن تا … یافتن
اسرارِ گیسوان و شانه
مرزِ چشمان و پلک
بازیِ رنگ و لب
انگشتانِ گرم، بازوانِ گرم
همخوانِ رویایِ پیروزِ تشنگی
و دهانِ سرخِ سیب
همخوانیِ نرمِ بازوان
چشمانِ خاموش
انگشتانِ روشن
کامیاب شدن تا … لَختِ فهم
و اما یافتن، بیهوده است.
تنهایی؛ وسوسه عمیق هستی است.
و من ناخواسته انگشتان کسی را میجستم.

